روز غزه
ديده مي دوزم افق را شايد آيد تك سواري
سنگ ها بر گيرد از اين سينه هاي زخم و زاري
تا كه پيچد در عبايش پيكري پاشيده از هم
يا كه بگشايد طناب از دست و پا يا چوب داري
ظلم مي بارد ز هر سو چون تگرگي كشت ها را
شعله سوزاند زمين را ، ز آسمان ناسازگاري
روز خورشيدش بريده ديده را از آشنايان
شام آتش ميكند مهمان بر چشمان تاري
پاره مي سازد گلويي مي دراند پيكري را
گرگ و دد كي سازدش اينگونه گو با خويش كاري
آي اي نا مرد مردان در جهان آزادگي كو
نا مسلمانان بي دين ، دشمنم را چيست ياري ؟
زخم كمتر زن مرا كافي ست زخم از تيغ دشمن
چشمه هاي خون مكن از سينه ي اين قله جاري
قله با سنگ از فلاخن كي ز پا افتاده بس كن
كي كند خاموش جاهل شعله را بادي بهاري
لاله هاي دامنم را ضربت سنگ شما كشت
شرمتان باد از شما شد ناله ها و سوگواري
مست از جام شياطين پاي كوب مرگ خورشيد
گوسفند خوش خط و خال توي چنگ گرگ هاري
مي رسد پايان زمستان ، رو سياهي بر زغال است
ديده مي دوزم افق را تا كه آيد تك سواري
گروه پژوهشی وصال منتظر دریافت مقالات, انتفادات و پیشنهادات شماست